عروة بن زبیر میگوید: (به همراه عدهای) در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم و از شرکت کنندگان در جنگ بدر و اصحاب بیعت رضوان (حدیبیه) سخن میگفتیم که ابودرداء گفت: شما را خبر ندهم از کسی که ثروت چندانی ندارد اما ورع و کوشش او در عبادت از همه بیشتر است؟ پرسیدند: او کیست؟ گفت: امیرمؤمنان علی بن ابی طالب. همه کسانی که در آن مجلس حضور داشتند چهره در هم کشیدند و از ابودرداء روی گردانیدند! یکی از آنان که از انصار مدینه بود گفت: ابودرداء! سخنی گفتی که کسی در آن با تو موافق نبود؟!
ابودرداء اظهار داشت: من آنچه دیدهام میگویم و شما هم هر چه دیدهاید بگویید!
من علی بن ابی طالب را در میان درختان بنی نجار دیدم که از دیگران دوری گزیده بود و خود را در لابلای نخلها پنهان ساخته بود، آن چنان که او را ندیدم و تصور کردم به خانه رفته است. ناگاه صدایی حزین نغمهای جانسوز به گوشم خورد که میگفت:
خدایا! چقدر کارهای ناروا از من سر زد و در برابر، تو به من نعمت دادی!...
امام فرمود: ابودرداء! چگونه چنین نباشم، اگر مرا در حالی ببینی که به طرف حسابم میبرند، ملائکه عذاب و زبانههای سهمگین آتش مرا در میان گرفتهاند (و برای حساب پس دادن) در برابر خدای جبار ایستادهام و ... بیشتر از این به حالم ترحم خواهی کرد.
خدایا اگر عمرم در راه نافرمانی تو صرف شد و گناهم در نامه اعمال، بزرگ است، جز به آمرزش تو امیدی ندارم و جز به آمرزش تو امیدی ندارم و جز رضوان تو را نمیجویم!. این نوا مرا به خود مشغول کرد. به دنبال آن به راه افتادم. علی علیه السلام بود، (آری او بود). خودم را در کنار چشمهای پنهان کردم (و او را زیر نظر گرفتم) دیدم به نماز ایستاد. چند رکعت نماز خواند و دوباره در آن شب تار به دعا و گریه و مناجات پرداخت. از جمله مناجاتش این بود: خدای من! در بخشش تو که میاندیشم لغزشهایم بر من آسان میشوند و آنگاه که به یاد مؤاخذه تو میافتم معصیتم بزرگ میگردد ... در این جا گریهاش شدیدتر شد و بعد صدایی از او نشنیدم. به نزدیک او رفتم و با خود گفتم: حتماً خواب بر او غلبه کرده او را بیدار کنم تا برای نماز صبح آماده شود؛ اما هر چه او را حرکت دادم بیدار نشد. گفتم: «انا لله و انا الیه راجعون» علی از دنیا رفت.
برای رساندن خبر و عرض تسلیت به در خانه زهرا علیهاالسلام رفتم و داستان را نقل کردم. حضرت فرمود: ابودرداء! این حالتی است که از خشیت الهی بر وی عارض شده. با من آمدند بر رویش آب پاشیدند. چشم باز کرد به من نگریست در حالی که میگریستم. فرمود: چرا گریه میکنی؟! گفتم: برای این رفتاری که شما با خود داری.
امام فرمود: ابودرداء! چگونه چنین نباشم، اگر مرا در حالی ببینی که به طرف حسابم میبرند، ملائکه عذاب و زبانههای سهمگین آتش مرا در میان گرفتهاند (و برای حساب پس دادن) در برابر خدای جبار ایستادهام و ... بیشتر از این به حالم ترحم خواهی کرد.
ابودرداء سپس گفت: به خدا سوگند! احدی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را چنین ندیدم.(1)
مَن عَرف اللهَ خافَ الله.(2)
آن که خدا را شناخت از او ترسان خواهد شد.
"امام صادق علیه السلام"
پینوشتها:1- بحار الانوار، ج 41، صص 11 – 12.
2- مستدرک الوسائل، ج 2، ص 291.
منبع:
کتاب جلوههای تقوا، ج 2، محمدحسن حائری یزدی.: Weblog Themes By Pichak :.