سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

آقای موسوی ببخشید اینگونه می نویسم . اما با ساده لوحی خود بازیچه دیگران شدی و شخصیتی که با 20 سال سکوت به دست آورده بودی را  از دست دادی .


آقای موسوی ناچار باید دوباره به تاریخ بپیوندی .  دوست زیرک تو محمد خاتمی می دانست که او هم شانسی برای موفقیت ندارد وگرنه مطمئناً خودش در میدان باقی می ماند .


شاید تازه فهمیده باشی که بازیچه بودی .


آقای موسوی شما را تا پای سپردن به داستانهای تاریخی و خاطره حماسه 22 خرداد بدرقه می کنم .


بروید و 20 سال دیگر سکوت کنید . شاید ما فراموش کنیم که روزی از روزها میرحسین حیثیت خود را پای اصلاحات بر باد داد .


حماسه بزرگ 22 خرداد بر ملت ایران و محمود احمدی نژاد مبارک باد .

 




تاریخ : شنبه 88/3/23 | 10:56 صبح | نویسنده : حیران | نظر

امام علی (ع) :

غالب پیروان دجال (دروغگویان ) در آن روزگار (آخرالزمان ) شالی سبز بر سر و دوش دارند

                                                                                                                               بحارالانوار علامه مجلسی (ره) ج 13 ص965




تاریخ : سه شنبه 88/3/19 | 10:19 صبح | نویسنده : حیران | نظر

برخی مدعی هستند که " چادر، حجاب دینی و مذهبی نیست " . در این مقاله قصد داریم بدون جانب داری ، به این بحث پرداخته و پاسخی شایسته ارائه دهیم :

دقت و پژوهش در آیه‌ی 59 سوره‌ی احزاب، صحت ادعای مذکور را مورد تردید جدی قرار می‎دهد.

 خداوند در این آیه خطاب به پیامبرش فرموده است:

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنى أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً؛

ای پیغمبر، به زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو که خویشتن را با چادر خود فرو پوشند، که این کار برای این که آنها به عفت و حریت شناخته شوند تا از تعرض و جسارت هوس‎رانان آزار نکشند؛ بر آنان بسیار بهتر است و خدا در حق خلق آمرزنده و مهربان است.

«جلابیب» جمع «جلباب» است و جلباب در کتاب‌های لغت معتبر، مثل لسان العرب، صحاح اللغة و معجم الوسیط، به «ملحفه» معنا شده است و ملحفه پوششی گسترده است که زن خود را در آن می‎پیچد.[1]

 

قبل از بررسی معنا و مفهوم جلباب، باید دید چادر رایج در بین زنان مسلمان و ایرانی چه نوع پوششی است و عناصر و مؤلفه‎های اصلی تشکیل‎دهنده‌ی آن چیست؟ با اندک تأملی می‎توان گفت چادر دارای دو مؤلفه‌ی اصلی ذیل است:

1. اندازه‌ی چادر: پوشش وسیع، که از بالای سر تا پایین پای زن را می‎پوشاند.

2. کارکرد چادر: پوششی جلوباز که از بالای سر، روی لباس‎های دیگر پوشیده می‎شود و به نحو خاصی کنترل و جمع و جور می‎گردد.

 

حال باید بررسی نمود آیا جلباب قرآنی که در بعضی تفاسیر از آن به ملحفه تعبیر شده است،[2] دو عنصر ذکر شده برای چادرهای رایج فعلی را دارد یا نه؟ اگر دو عنصر یاد شده را بتوان برای جلباب اثبات نمود، می‎توان ادعا کرد که جلباب قرآنی همانند چادرهای رایج فعلی بوده است و گرنه نمی‎توان چنین ادعایی کرد؛ از این رو، به بررسی دو مؤلفه‎ی اندازه و کارکرد جلباب می‌پردازیم:

الف) اندازه‌ی جلباب:

تقریباً همه‌ی کتاب‌های لغت در این که جلباب پوششی وسیع است اتفاق نظر دارند، ولی دیدگاه‎های کتاب‌های لغت و تفسیر درباره‌ی اندازه‌ی دقیق جلباب متفاوت است.

از مجموع کلمات مفسرین در مورد اندازه‌ی جلباب، سه دیدگاه قابل اشاره است:

دیدگاه اول: جلباب پوششی فراگیر بوده که از بالای سر تا پایین پا را می‎پوشانده است. این دیدگاه از کتاب‎های لغوی و تفسیری فراوان استفاده می‎گردد.[3]

دیدگاه دوم: جلباب پوششی بزرگ‌تر از خمار (مقنعه) بوده که کم‌تر از مقدار ردا، یعنی تقریباً تا زانوها را می‎پوشانده است. این دیدگاه از بعضی از کتاب‎های لغت، مثل مصباح المنیر فیومی استفاده می‎شود.[4]

دیدگاه سوم: جلباب همان خمار (مقنعه) است؛ پوششی که فقط سر و سینه‎ها را می‎پوشانده است. این دیدگاه از مفردات راغب اصفهانی به دست می‎آید.[5]

ما معتقدیم شواهد مختلفی وجود دارد که صحت دیدگاه اول و مخدوش بودن دیدگاه دوم و سوم را ثابت می‎کند که بعضی از آنها عبارت‌اند از:

شاهد اول: درباره‌ی پوشش حضرت فاطمه‌ی زهرا(س) هنگام خروج از منزل و رفتن به مسجد برای دفاع از فدک این گونه نقل شده است:

لاثت خمارها علی رأسها و اشتملت بجلبابها.[6]

یعنی فاطمه‌ی زهرا(س) خمار و مقنعه‌ی خویش را بر سر و جلباب، یعنی پوششی که شامل و در بر گیرنده‌ی تمام آن وجود مبارک بود بر تن کردند.

از نحوه‌ی پوشش حضرت در قضیه‌ی مذکور دو نکته استفاده می‎شود:

1) پوشش حضرت در بیرون منزل، همان دو پوشش قرآنی مستقل از یکدیگر به نام «خمار» و «جلباب» بوده است؛ بر این اساس، نظر طرف‌داران دیدگاه سوم، مثل راغب اصفهانی در مفردات که جلباب را به خمار معنی کرده است، مخدوش می‎گردد.

2) از عبارت «و اشتملت بجلبابها»، به روشنی استفاده می‎شود که جلباب، پوششی سرتاسری بوده که تمام آن وجود مبارک، از سر تا قدم‌ها را فرا می‎گرفته است؛ بنابراین، نظر طرف‌داران دیدگاه دوم؛ که قایل بودند جلباب تقریباً تا زانوها را می‎پوشانده است، مخدوش می‎گردد.

شاهد دوم: از کتاب‌های لغوی، مثل مصباح المنیر فیومی که گفته‎اند: «الجلباب ثوب اوسع من الخمار؛ جلباب پوششی گسترده‌تر‎ از خمار است»، تباین و مستقل بودن «خمار» و «جلباب» به خوبی استفاده می‎شود.

شاهد سوم: احادیثی هم‎چون حدیث نبوی(ص) «و لغیر ذی محرم اربعة اثواب: درع و خمار و جلباب و ازار»[7] که از جلباب و خمار به عنوان دو پوشش مستقل نام برده است نیز، شاهد بطلان دیدگاه سوم است.

شاهد چهارم: زمخشری در تفسیر کشاف و آلوسی در تفسیر روح المعانی از ابن عباس، صحابی پیامبر اکرم(ص) و شاگرد امام علی(ع) نقل کرده‎اند که جلباب پوششی بوده که از بالا تا پایین بدن را می‎پوشانده است؛[8] که با این شاهد بطلان دیدگاه دوم اثبات می‎شود.

حاصل این که اندازه‎ی جلباب قرآنی به مقداری بوده است که همانند چادرهای زمان حاضر از بالای سر تا پایین پا را می‎پوشانده است.

 

ب) کارکرد جلباب:

برای فهمیدن کارکرد جلباب و کیفیت پوششی آن، لازم است معنای «ادناء» در آیه‎ی «یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ» معلوم شود. آلوسی از ابن عباس و قتاده و زمخشری در تفسیر کشاف از ابن سیرین نقل کرده‎اند که مراد از «یدنین» قرار دادن جلباب در بالای ابرو و گردن و جمع و جور کردن و قرار دادن گوشه‎های جمع شده‌ی آن در بالای بینی است،[9] که معمولاً بانوان متدین و حساس نسبت به رعایت حجاب در مواجهه با نامحرم این کار را انجام می‎دهند. از عبارت ابن عباس، قتاده و ابن سیرین معلوم می‌شود که جلباب همانند چادرهای فعلی، پوششی جلوباز بوده است که واژه‌ی «یدنین» در آیه‌ی شریفه نیز مؤید این مدعاست؛ بنابراین، از نظر کارکرد و کیفیت پوشش نیز جلباب قرآنی، شبیه چادرهای امروزی بوده است.

به رغم این که بحث بر سر الفاظ و نام‎گذاری نیست و مهم این است که حقیقت و مصداقی از پوشش، شبیه چادرهای فعلی، در صدر اسلام موجود بوده است، ولی با این همه، خوش‌بختانه در کتاب‎های واژه‎های قرآنی و کتاب‌هایی که درباره‌ی جلباب بحث نموده‌اند، جلباب به چادر معنا شده است و این مؤید بسیار خوبی است بر این که آنها نیز به دلیل اشتراک مؤلفه ‎ها و عناصر جلباب و چادر، همانند ما، از جلباب قرآنی معنای چادر را فهمیده‎اند.[10]

ثانیاً، گذشته از آنچه که برای اثبات مشابهت معنای چادر و جلباب گفته شد، چگونه ممکن است که مراجع تقلید، به عنوان بزرگ‌ترین رهبران دینی اسلام در زمان غیبت، چادر را پوشش مطلوب و بهتر معرفی کنند،[11] ولی در عین حال، گوینده‌ی محترم بدون ارائه‌ی هیچ دلیل و مدرکی، ادعا نماید که چادر هیچ ارتباطی به دین و مذهب ندارد؟!

حاصل این که، با توجه به مشابهت بسیار نزدیک جلباب قرآنی با چادر، از نظر اندازه و کارکرد ، می‌توان ادعا کرد که چادر ارتباط وثیقی با دین اسلام و قرآن دارد؛ و بدین ترتیب ادعای اول که چادر ارتباطی با دین و مذهب ندارد ابطال می‌گردد.

 

پی نوشتها:

 [1 ] الملحفة: بالکسر، هی الملائة التی تلتحف بها المرأة (واللحاف) کل ثوب یتغطی به: فیومی، المصباح المنیر، ریشه‌ی لحف.

[2] به عنوان مثال ر.ک: شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص 361؛ میرزا محمد مشهدی، کنزالدقائق، ج 8، ص 226 و فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج 4، ص 203، ذیل آیه‌ی 59 سوره‌ی احزاب، (آیه‌ی جلابیب).

[3] به عنوان نمونه، ر.ک: شیخ طوسی، تفسیر تبیان؛ بیضاوی، تفسیر انوار التنزیل و اسرار التأویل و علامه طباطبایی، تفسیر المیزان؛ شیخ محمد جواد مغنیه، تفسیر الکاشف، ذیل آیه‌ی جلابیب؛ هم‎چنین از ابن عباس، مفسر بزرگ قرآن کریم این دیدگاه استفاده می‎شود که در ضمن بررسی اقوال سه گانه خواهد آمد. در کتاب الجدول فی اعراب القرآن و صرفه و بیانه، ذیل آیه‌ی 59 سوره‌ی احزاب (آیه‌ی جلابیب) آمده است: «جلابیب جمع جلباب اسم جامد للملاءة التی تشتمل بها المرأة قال المبرَّد: الجلباب ما یستر الکل مثل اللحفة»؛ هم‌چنین این دیدگاه از کلام ابن عربی در کتاب احکام القرآن در ذیل آیه‌ی جلباب نیز استفاده می‌شود. علاوه بر کتب تفاسیر، از بعضی کتاب‌هایی که به طور مفصل درباره‌ی احکام زنان بحث کرده‌اند دیدگاه اوّل صریحاً استفاده می‌شود؛ مثلاً در کتاب المفصل فی احکام المرأة والبیت المسلم فی الشریعة الاسلامیة، ج 3، ص 3222 آمده است: انّه الملاءة التی تشتمل بها المرأة فتلبسها فوق ثیابها و تعظی بها جمیع بدنها من رأسها الی قدمها و الجلباب بهذا التعریف شبیه العَباءة»

[4] . الجلباب: ثوب اوسع من الخمار دون الرداء: فیومی، المصباح المنیر، ریشه‌ی جلب.

[5] . الجلابیب: القمص و الخمر الواحد الجلباب: راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، ریشه‌ی جلب.

[6] . طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 98.

[7] . طبرسی، مجمع البیان، ج7، ص155.

[8] . عن ابن عباس: الرداء الذی یستر من فوق الی اسفل: زمخشری، تفسیر کشاف، و آلوسی، تفسیر روح المعانی، ذیل آیه‌ی جلباب (آیه‎ی 59 سوره‌ی احزاب.)

[9] . عن ابن سیرین سألت عبیدة السلمانی عن ذلک (یدنین) فقال ان تضع رداءها فوق الحاجب ثم تدیره حتی تضعه علی انفها. شبیه تعبیر مذکور عبارت‎های مختلفی در تفسیر آلوسی، ذیل آیه‎ی‌جلباب نقل شده است که نحوه‎ی کارکرد جلباب را بیان می‎کند؛ مثلاً از ابن عباس و قتاده این‎گونه نقل شده است. «تلوی الجلباب فوق الجبینین و تشده ثم تعطفه علی الانف و ان ظهرت عینها لکن تستر الصدر و معظم الوجه».

[10] . ر.ک: لسان التنزیل، تألیف قرن 4 و 5، ه‍ . ص 103، به اهتمام مهدی محقق؛ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 8، ص 191، ذیل آیه‌ی 59 سوره‌ی احزاب؛ میرزا ابوالحسنé êشعرانی، نثر طوبی، واژه‌ی جلباب؛ عبدالرحیم صفی‌پور، منتهی الارب فی لغة العرب، ج 1، ص 186، واژه‌ی جلب؛ ر. پ. آ: دزی، فرهنگ البسه‌ی مسلمانان، ص 117 و فیاض زنجانی، «رساله‌ی حجابیه»، مجله‌ی کیهان اندیشه، شماره‌ی 60، خرداد و تیرماه، سال 1374، ص 112. و نسخه‎ی‌ کهن تفسیر مفردات قرآن، ص190، قسمت مفردات، سوره‎ی احزاب.

[11] . ر. ک: سید مسعود معصومی، احکام روابط زن و مرد و مسائل اجتماعی آنان (مطابق با نظرات آیات و مراجع تقلید) ص 65. و استفتائات آخر کتاب.




تاریخ : جمعه 88/2/4 | 3:45 عصر | نویسنده : حیران | نظر

همانطور که می دانید یکی از سوره های قرآن مجید «سوره لقمان» است. در این سوره لقمان حکیم فرزند خود را نصیحت کرده و پندهای گوناگونی به او می دهد البته این پندها برای همه انسانها سودمند است چرا که خداوند متعال آنها را در کتاب آسمانی خود برای بندگانش بیان کرده تا به آنها علم کنند و سعادت دنیوی و اخروی را برای خود رقم بزنند. اما سوال این است که لقمان که خداوند یک سوره درقرآن به نامش کرده کی بوده و چی کار کرده که این قدر مورد توجه خدا قرار گرفته؟!! آیا این نشانه قدر و منزلت لقمان نیست؟ آیا لقمان پیامبر بوده؟ و هزار سوال دیگه که ممکنه به ذهن شما رسیده باشد و شاید هم تا بحال به آن فکر نکرده باشید؟ به هر حال ما قصد داریم طی چند مطلب برخی از پندها و حکمتهای لقمان را برای شما بیان کنیم امیدوارم که کار بسیار مفیدی باشه!

بدون شک لقمان حکیم یکی از بزرگترین حکمای حقیقی است یکی از آنهایی که گفته شده: «خالط الحکما» یعنی انسان باید با آنها خیلی خیلی معاشرت کند و صمیمی شود! نه از این حکمتهای امروزی که هر کس دو تا کتاب فلسفه  دستش می گیره به خودش می گیره که منم حکیمم! نه حکمت حقیقی! قرآن مجید هم با تعبیر بلند و رسای خود حکمتش رو تایید کرده:

 «وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ »1

و به راستی به لقمان حکمت دادیم.

 

ولی متاسفانه اطلاع دقیقی از زندگی این حکیم فرزانه در دست نیست! اما بر اساس پژوهش نسبتا جامعی که شده  می توان گزارش اجمالی زیر رو ارائه کرد:2

لقمان دارای نسب نامه معروفی نبوده چنانکه در حدیثی از امام صادق اشاره شده که به خدا سوگند که حکمت از رهگذر نژاد و ثروت و بزرگی جسم و زیبایی اندام به لقمان داده نشد.

لقمان از نژاد سیاه بود و آنچه مسلم است از جمال ظاهری بی بهره بوده وی برده ای حبشی بود و بر اساس حدیثی از امام علی (ع) او نخستین برده ای بود که از رهگذر قرارداد آزادی که با مولای خود بست آزاد شد. همانطور که گفتیم تاریخ زندگی این حکیم الهی به طور دقیق معلوم و مشخص نیست بر اساس برخی گزارشها درسال دهم سلطنت داود (ع) متولد شد و تا زمان یونس پیامبر زنده بود.

حال سوال این است که آیا لقمان پیامبر بود؟ یا تنها مردی حکیم و دانا ؟

در این باره نظرات مختلف است برخی از علما گفته اند که او پیامبر بوده اما اهل بیت (علیهم السلام) با صراحت نبوت لقمان را نفی کرده اند چنان که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) نقل شده : «حقیقتا می گویم: لقمان پیامبر نبود.»(1)

گفتنی است اگر کسانی که لقمان را پیامبر دانسته اند ، مقصودشان از نبوت، نبوت انبائی باشد، نظریه آنها با احادیث قابل جمع است.

 

1-سوره مبارکه لقمان آیه 12

2-کتاب حکمت نامه لقمان-محمدی ری شهری




تاریخ : سه شنبه 88/2/1 | 7:18 عصر | نویسنده : حیران | نظر

روایتی از شهادت «سید مرتضی آوینی

شب پنج‌شنبه بود. وقتی فرودگاه مهرآباد رسیدم، تو هنوز نیامده بودی. دلشوره عجیبی داشتم.

«خدایا، نکته آقا مرتضی جا بمونه!»

به طرف قسمت بار رفتم و نگران، در حال تحویل ساکها و وسایل بودم و مراقب در ورودی ترمینال چهار، یک ربع نگذشت که انتظار به سر رسید. وقتی نگاهمان به یکدیگر گره خورد. با همان چهره همیشه بهارت برایم دست تکان دادی و به سمت ما آمدی.

طولی نکشید که با پرواز ساعت ده شب، به طرف اهواز حرکت کردیم.

قبل از سوار شدن به هواپیما گفتم:

«حاجی شاید این اخرین سفری باشد که با هم هستیم»

و تو با تعجب گفتی:

«واسه چی؟!»

گفتم:

«می‌خواهم بروم سراغ درس و مشقم.»

و تو فقط گفتی:

«می‌خواهی دل ماهارو بسوزونی؟»

اما نه حاجی، من نمی‌دانستم که چه بگویم، اما وقتی اکنون فکر می‌کنم همه چیز را بر عکس می‌گفتم. و جواب برعکس می‌شندیم. یعنی که تو دل همه را سوزاندی.

هواپیما با فرودگاه تهران خداحافظی کرد و سید مرتضی، تو هم خداحافظی کردی، شاید با همه چیز این شهر ...

ساعتی بعد در فرودگاه اهواز، هواپیما به زمین نشست شب را در مهمانسرای استانداری صبح کردیم. همان مکانی که تا آخر دوامش نماز شبهای تو را از یاد نخواهد برد.

صبح روز پنج‌شنبه، طبق قراردادی که با سایر بچه‌ها در سه راهی کرخه گذاشته بودیم، به راه افتادیم. ساعت 10 و 11 بود. سر راه، برای خرید مشغولیات رفتیم شوش دانیال و - نمی‌دانم چرا - تو دو تا چفیه خریدی. ساعت 12 به محل قرار، یعنی همین سه راه کرخه رسییدم. و از آنجا به طرف «برفازه» حرکت کردیم. چون هفته قبل با بچه‌های ارتش هماهنگ شده بودیم. برای حرکت مشکلی نداشتیم. بعد از ظهر پنج‌شنبه، به طرف منطقه والفجر مقدماتی راه افتادیم. همین موقع بود که از من سراغ اورکت‌های بسچی را گرفتی گفتی:

«اورکتم دیگه قدیمی و کهنه شده»

دلم گرفت سید: چون تو سراغ چیزی را از من می‌گرفتی که امروز تو شهر غریبه و هر کس آن را به تن کند به او می‌گویند «عقب مونده» راستی سید مرتضی چرا می‌خواستی اورکت بسیجی بخری؟

آفتاب داشت غروب می‌کرد که به پاسگاه «رشیدیه» رسیدم. جایی که بچه‌های گردان کمیل حماسه‌ها آفریدند. جایی که کانالهایش هنوز رنگ و بوی خون دارد. با سعید و محمد، مصاحبه کردیم. از حماسه‌ها گفتند و تو گریستی، اشک ریختی آرام و جانسوز، مثل تمام شبهایی که از خواب می‌بریدی و نماز شب می‌خواندی و دوباره می‌گریستی.

بعد از صحبتهای سعید، آفتاب غروب کرد چه غروب غمینگی بود آن غروب. در امتداد کانالها حرکت کردیم و با هم سرود خواندیم و تو نیز خواندی. «کجایید این شهیدان خدایی»

...

و تو به من گفتی:

«فردا این نوحه را بخوان تا فیلمش را بگیریم.»

و من غافل نمی‌دانستم که بیش از 12 الی 13 ساعت دیگر به آغاز میهمانی جاوید تو باقی نمانده. من غافل نمی‌دانستیم که تو دعوت شده‌ای و ....

شب سایه خودش را سنگین تر کرده بود که سوار خودروها شدیم و به طرف عقب حرکت کردیم. تو راه سعید از حماسه‌های «بازی‌ دراز» «کانی مانگا» و «طلائیه» و .... می‌گفت و تو می‌سوختی و گریستی .

کمی تند آمدیم که بتوانیم به «روایت فتح» برسیم. اما وقتی رسیدیم معلوم شد که این قسمت برنامه برخلاف 5 قسمت قبل زودتر از اخبار ساعت 21 پخش شده بود و تو چقدر ناراحت شدی. نماز خواندیم و شام خوردیم. کنسرو بود. صحبت از کار فردا پیش آمد. طبق قراری که با نماینده ارتش گذاشته بودیم، باید صبح زود کارمان شروع می‌شد، نماینده ارتش گفته بود: «تا ظهر بیشتر نمی‌توانم همراه با شما باشم.»

و تو آن شب نخوابیدی و من - شاید - بلافاصله دریافتم که این شب با شبهای دیگرت فرق می‌کند نماز شب خواندی و قرآن خواندی و گریستی و اشک ریختی. آرام و و جانسوز و فردا بود که یکی از سربازهای پاسگاه به حالتی بهت‌زده و حیرت آلود به من گفت:

«این آقا (منظورش تو بود سید) دیشب وقتی من نگهبان بودم، دائم گریه کرد، نماز خواند و قرآن»

و نگهبانان همه تصدیق کردند که در زمان پست آنها نیز این واقعه جاری بوده است.

 

نماز صبح را خواندیم. صبحانه خوردیم و حدود ساعت 20/7 دقیقه بود که راه افتادیم. در راه بود که موج رادیو را چرخاندم تا تهران را بگیرم که یک دفعه رادیو قرآن آمد روی موج و تو گفتی:

«همین جا خوبه اصغر! همین جا را بگیر»

از نگهبانی و دژبانی گذشتیم. اکنون به جایی که مقصد بود، یعنی «قتلگاه» نزدیک می‌شدیم. جایی که 40 الی 50 نفر از بچه‌های بسیج کنار هم شهید شده بودند و از قرائن پیدا بود که برخی از آنها در زمان شهادت دست در گردن یکدیگر کرده بودند و تو امروز قصد داشتی روایت مظلومیت آنان را برای مردم بخوانی و به تصویر بکشی.

به طرف قتلگاه پیش می‌رفتیم و تو، سید! اصرار داشتی که حتما مصاحبه با بچه‌ها حتما باید در قتلگاه انجام بپذیرد و - شاید - می‌دانستی که آنجا حقیقتا قتلگاه است.

من مثل همیشه با کمی چاشنی شوخی و خنده گفتم: سید! قتلگاه هم شبیه به همین تپه‌ها و گودالهاست دیگه! همین جاها مصاحبه را بگیر!»

و تو با صبوری و طنازی مخصوص خودت گفتی: «نه اصغر جان، می‌گردیم تا قتلگاه را پیدا کنیم.»

چند لحظه بعد از این حرف بود که قتلگاه را یافتی و پرکشیدی و رفتی ... و چه زیبا یافتنی و رفتنی.




تاریخ : دوشنبه 88/1/24 | 12:27 صبح | نویسنده : حیران | نظر

به ما نگفتند


راستش را به ما نگفتند یا لااقل همه راست را به ما نگفتند.

گفتند: تو که بیایى خون به پا مى‏ کنى، جوى خون به راه مى‏ اندازى و از کشته پشته مى‏ سازى و ما را از ظهور تو ترساندند.

درست مثل اینکه حادثه‏اى به شیرینى تولد را کتمان کنند و تنها از درد زادن بگویند.

ما از همان کودکى، تو را دوست داشتیم . با همه فطرتمان به تو عشق مى‏ورزیدیم و با همه وجودمان بى‏ تاب آمدنت‏ بودیم.

عشق تو با سرشت ما عجین شده بود و آمدنت ، طبیعى‏ترین و شیرین‏ ترین نیازمان بود.

اما ... اما کسى به ما نگفت که چه گلستانى مى‏ شود جهان ، وقتى که تو بیایى.

همه، پیش از آنکه نگاه ‏مهرگستر و دستهاى‏عاطفه تو را توصیف کنند، شمشیر تو را نشانمان دادند.

آرى ، براى اینکه گلها و نهالها رشد کنند، باید علفهاى هرز را وجین کرد و این جز با داسى برنده و سهمگین ، ممکن نیست.

آرى ، براى اینکه مظلومان تاریخ ، نفسى به راحتى بکشند، باید پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاک مالید و نسلشان را از روى زمین برچید.

آرى ، براى اینکه عدالت‏ بر کرسى بنشیند،باید سریر ستم‏ آلوده سلطنت را واژگون کرد و به دست نابودى سپرد.

و اینها همه ، همان معجزه‏اى است که تنها از دست تو برمى‏آید و تنها با دست تو محقق مى‏شود.

اما مگر نه اینکه اینها همه مقدمه است‏ براى رسیدن به بهشتى که تو بانى آنى .

آن بهشت را کسى براى ما ترسیم نکرد.

کسى به ما نگفت که آن ساحل امید که در پس این دریاى خون نشسته است، چگونه ساحلى است؟!

کسى به ما نگفت که وقتى تو بیایى:

پرندگان در آشیانه‏هاى خود جشن مى‏ گیرند و ماهیان دریاها شادمان مى‏شوند و چشمه‏ ساران مى‏ جوشند و زمین چندین برابر محصول خویش را عرضه مى‏کند. (1)

به ما نگفتند که وقتى تو بیایى:

دلهاى بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت مى ‏کنى و عدالت ‏بر همه جا دامن مى‏ گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ریشه‏ کن مى‏کند و خوى ستمگرى و درندگى را محو مى‏سازد و طوق ذلت‏ بردگى را از گردن خلایق برمى‏ دارد. (2)

به ما نگفتند که وقتى تو بیایى:

ساکنان زمین و آسمان به تو عشق مى‏ ورزند، آسمان بارانش را فرو مى‏ فرستد، زمین ، گیاهان خود را مى‏رویاند... و زندگان آرزو مى‏کنند که کاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقیقى را مى‏دیدند و مى‏دیدند که خداوند چگونه برکاتش را بر اهل زمین فرو مى‏فرستد. (3)

به ما نگفتند که وقتى تو بیایى:

همه امت‏به آغوش تو پناه مى‏آورند همانند زنبوران عسل به ملکه خویش.

و تو عدالت را آنچنان‏که باید و شاید در پهنه جهان مى‏ گسترى و خفته‏اى را بیدار نمى‏ کنى وخونى را نمى ‏ریزى. (4)

به ما نگفته بودند که وقتى تو بیایى:

رفاه و آسایشى مى‏آید که نظیر آن پیش از این ، نیامده است. مال و ثروت آنچنان وفور مى‏یابد که هر که نزد تو بیاید فوق تصورش ، دریافت مى‏کند. (5)

به ما نگفتند که وقتى تو بیایى:

اموال را چون سیل، جارى مى‏کنى ، و بخشش هاى کلان خویش را هرگز شماره نمى‏ کنى. (6)

به ما نگفتند که وقتى تو بیایى:

هیچ‏ کس فقیر نمى‏ماند و مردم براى صدقه دادن به دنبال نیازمند مى‏ گردند و پیدا نمى‏ کنند. مال را به هر که عرضه مى‏ کنند، مى‏ گوید: بى‏نیازم. (7)

اى محبوب ازلى و اى معشوق آسمانى!

ما بى‏آنکه‏ مختصات آن بهشت موعود را بدانیم و مدینه فاضله حضور تو را بشناسیم،تو را دوست مى‏داشتیم و به تو عشق مى‏ورزیدیم.

که عشق تو با سرشتها عجین شده بود و آمدنت طبیعى‏ ترین و شیرین ‏ترین نیازمان بود.

ظهور تو بى‏ تردید بزرگترین جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خیر خواهد کرد.

کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد  هرکه اقرار بدین حسن خداداد نکرد

پى‏نوشتها:

1. پیامبر اکرم صلى‏الله علیه و آله و سلم:فعند ذلک تفرح‏الطیور فى اوکارها و الحیتان فى بحارها و تفیض‏العیون و تنبت‏الارض ضعف اکلها: ینابیع المودة، ج 2، ص‏136.

2. پیامبر اکرم صلى‏الله علیه و آله و سلم: یفرج‏الله بالمهدى عن‏الامه، بملا قلوب‏العباد عبادة و یسعهم‏عدله، به یمحق‏الله الکذب و یذهب‏الزمان الکلب و یخرج ذل‏الرق من اعناقکم: بحارالانوار، ج‏51، ص 75.

3. پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه و آله و سلم: یحبه ساکن‏الارض و ساکن السماء و ترسل السماء فطرها و تخرج الارض نباتها. لاتمسک منه شیئا، یعیش فیهم سبع سنین‏او ثمانیااو تسعا. یتمنى‏الاحیاءالاموات لیروالعدل والطمانینه و ماصنع‏الله باهل‏الارض من خیره: بحارالانوار، ج 51، ص 104.

4. پیامبر اکرم صلى‏الله علیه و آله و سلم: یاوى الى‏المهدى امته کمال تاوى النحل الى یعسوبها و یسیطرالعدل حتى یکون‏الناس على مثل امرهم‏الاول . لایوقظ نائما و لا یهریق دما: منتخب‏الاثر، ص 478.

5. پیامبر اکرم صلى‏الله علیه‏ وآله‏ وسلم: تنعم امتى فى دنیاه نعیما لم تنعم مثله قط. البر منهم والفاجر والمال کدوس یاتیه‏الرجل فیحثوله: البیان ، ص‏173.

6. پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏ وآله‏ وسلم: یفیض‏المال فیضا و یحثوالمال حثوا و لایعده عدا:صحیح مسلم، ج 8، ص 185.

7. پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم: یفیض فیهم المال حتى یهم الرجل بماله من یقبله منه حتى یتصدق فیقول‏الذى یعرضه علیه: لا ارب لى به: مسنداحمد ، ج 2، ص 530.

سید مهدی شجاعی




تاریخ : جمعه 88/1/7 | 12:23 صبح | نویسنده : حیران | نظر


  • ایران بلاگ | ویندوز سون | آنکولوژی