شنیدید میگن دل به دل راه داره؟
توی زندگیتون تا حالا پیش اومده که از یکی خیلی بدتون بیاد ولی هیچ موقع ابراز نکنید؟ و احساس کنید اونم دقیقا همون احساس رو به شما داره؟
و همینطور از یکی خوشتون بیاد، بعداً معلوم شِه اونم از شما خوشش میاومده؟
یکی از دوستام میگفت یه روز که رفته بودم بانک، تا چشمم به تحویلدار بانک افتاد، ناخودآگاه احساس کردم اصلا ازش خوشم نمیاد، گذشت تا اینکه وقتی نوبتم رسید و باهاش سلام و علیک کردم، بِهِم گفت آقا ببخشید ولی من اصلا از شما خوشم نمیاد، همینطور که بُهتَم زده بود بهش گفتم راستش منم از شما بیاختیار خوشم نمیاومد ولی به روم نیاوردم!!.
عجیب بود! نه؟!
حالا ذهنتون را از بدیها و بد اومدنا جارو کنید و بیاین سر محبت و دوست داشتنهایی که مثل نسیمی تو دل میوزَد و سینه رو خنک میکنه.
بعضی وقتها دل آدم برا چیزهایی غش میره که حتی یک بار هم اونارو ندیده.
بذارید واژههامو اصلاح کنم، و اینطور بگم که: من با چشمِ سرم ندیدم اما از کجا معلوم، شاید دلم با چشمای خودش دیده؟!
داستان دل و عاشق شدناشو اینا، داستانی پر سوز و گدازِ که حکایتهای هفتاد من دربارهاش گفته شده که هر چه بیشتر پای آن می نشینی بیشتر میفهمی که دل آدمی، آدمی است کامل که سر و چشم و گوش دل رو یکجا دارد و میبیند و میپسندد و میخواهد و...
این معادلهی دو مجهولی رو برای بدست آوردن کسانی که هی دلتونو یاد میکنن حتماً حل کنید:
دل شما هر روز چند بار یاد کی میافته؟؟!!
شما میگید دل تو این کاراش حساب و کتابی هم داره؟
یا نه، همینجوری یه بار از این خوشش میاد و یه بارم از اون؟
قبل از اینکه شما نظرتون رو ارسال کنید من نظرمو بگم؟
به نظر من همونطور که خودمون کوچولو بودیم و، کم کم بزرگ شدیم و، در این حرکت از هر روزمون یه خوشه برداشتیمو، رو حساب یا بیحساب یه چیزایی رو یاد گرفتیم و، خلاصه ته کار شدیم آدم الان، با این طرز تفکرِ...! و با این علاقهها و سلیقهها؛ دلمونم اولش کوچولو بود و ساده و پاک، که کم کم بزرگ شد و مطابق آنچه بخوردِش رفته بود بار اومد.
دلمون هم واسه خودش سلیقهدار شد.
و نتیجهی حرفم اینکه دل هم بی حساب و کتاب جایی نمیره، بلکه هر طور که بار اومده با همون فرهنگ و با همون ملاک و معیار کار میکنه.
حسن میگه به امام رضا گفتم: ما رو از دعا فراموش نکنین.
امام فرمودند: تو فکر میکنی من تو رو یادم میره؟
کار سخت شد!!
خودمون کم بودیم حالا باید دلمون رو هم بپّاییم که کجاها میره و با کیا میگرده.
بله! واقعاً باید دلمونو بپّاییم که با کیا دمخوره؟، از کیا خوشش میاد؟، و کیا رو هی یاد میکنه؟
راستی دل شما هر روز چند بار یاد کی میافته؟؟!!
این معادلهی دو مجهولی رو برای بدست آوردن کسانی که هی دلتون رو یاد میکنن حتماً حل کنید.
اگر دلتون روزی دو سه بار یاد کارای بد بد میکنه، بدونید اونکه عاشق کارای بده (همون شیطونو میگم دیگه) دقیقا همون موقع اونم تو نخ شماست.
و اگه با آدم خوبا و کارای خوب و ... دمخوره، مطمئناً حور و پری هم با دل تو دم خورند.
باور کنید حرفام درباره رفت و آمدهای دل راسته! میگید نه! این داستانو گوش کنید.
یک روز آقایی به نام "حسن ابن جهم" امام رضا _علیه السلام_ رو میبینه و...
حسن میگه به امام گفتم: ما رو از دعا فراموش نکنین.
امام فرمودند: تو فکر میکنی من تو رو یادم میره؟
حسن میگه: تا امام این جواب رو دادند پیش خودم فکر کردم و با خودم گفتم: خوب ایشون که برا شیعیان و دوستانشون دعا میکنن، منم که از شیعیانشون هستم؛ و جواب امام رو دادم که: نه! شما منو فراموش نمی کنین.
امام فرمودند: چطور اینو فهمیدی؟
گفتم: من از شیعهها و دوستای شمام و شما هم که برا شیعههاتون دعا میکنین!
بعدش امام فرمودند: بغیر این، چیز دیگهای هم فهمیدی؟
حسن میگه گفتم: نه!
و امام فرمودند: هر وقت خواستی که بدانی پیش من چه داری! نگاه کن به آنچه که من در نزد تو دارم.
یعنی ببین من تو دلت برات چه جاگاهی دارم و از اون نتیجه بگیر که تو هم پیش من در همون جایگاهی.
داستان جالبی بود! نه؟!
حالا فکر کنم با این حدیث باورتون شده باشه که "دل به دل راه داره"
و باورتون شدهباشه که " دل هر جا که بهش عادت کرده و خوشش اومده و باهاش بزرگ شده راه میزنه"
و باورتون شده که "از این به بعد باید حواسمون به رفت و اومدای دلمون باشه که با کیا بِده بستون داره"
فکر کنم وقتشه که همین امروز، بی معطلی، بریم سر صندوقچهی دل و، ببینیم چیا از کیا داره و بعد بفهمیم که از خودمون چی پیشِ کی داریم.
یه نکته رو حیفم اومد راجع به "حسنِ" قصهمون نگم و اون اینکه ایشون چه آدم بزرگی بوده که دلش دمخوره دل نازنینی چون امام رضا _علیه السلام_ بوده.
متن روایت:
عدة من أصحابنا ، عن سهل بن زیاد ، عن علی بن أسباط ، عن الحسن بن الجهم قال:
قُلتُ لأبی الحسن _علیه السلام_: لا تَنسِنی مِن الدُعاء.
قال : [أ] و تَعلَمُ أنی أنساکَ؟
قال : فَتَفکرتُ فِی نَفسی وَ قلتُ : هُو یَدعُو لِشیعَتِهِ وَ أنا مِن شِیعَتِهِ.
قُلتُ : لا ، لا تَنسانی.
قال : وَ کَیفَ عَلِمتَ ذَلک ؟
قُلتُ: إنی مِن شِیعَتِک وَ إنکَ لَتَدعُو لَهُم.
فَقال : هَل عَلِمتَ بِشَئٍ غَیرَ هَذا ؟
قَال: قُلتُ: لا.
قَال: إذا أرَدت أن تَعلَم مَا لک عِندی فَانظُر [إلى] ما لِی عِندَک. (1)
.: Weblog Themes By Pichak :.