آرمیتا نقاشی اش را که به آقا هدیه داد؛ هیچ، بادام زمینی هایش را که با آقاقسمت کرد، بماند؛ بعد ِ تعریف آقا ازموهای بلند آرمیتا، موهایش را هم کوتاه نمیکند که به قول خودش آقا ناراحت نشود!

 

حالا همه ی اینها هم که بماند، آرمیتا رفته منزل آقا و آقا را به قول خودش با دمپایی و بی عبا دیده و از آقا عروسک هدیه گرفته و حتی با مرغ و خروسهای خانه ی ایشان هم بازی کرده و بعد ِ نیم ساعت با نارضایتی، رهبر راترک کرده و حالا هم منتظر است آقا را دعوت کند و برای آقا قورمه سبزی بپزند و ...

 

آرمیتا در لحظه ی اول ورود به منزل آقا، ایشان را با لفظ "بابا " خطاب میکند و بعدتر که مادرش خندید که آرمیتا، دیدی اشتباه آقا رو گفتی بابا؟

 آرمیتا با یقین گفت که "خب بابای همهست دیگه " و آن وقت من و تو هنوز معطلیم رهبرمان را چه بنامیم...




تاریخ : چهارشنبه 93/2/31 | 12:29 صبح | نویسنده : حیران | نظر

  • ایران بلاگ | ویندوز سون | آنکولوژی