امام زمان (ع) فرمودند: لازم نیست ماچند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم . شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم.
نیست ، نیست کجاست؟ ، کی آن را برداشته ، آخرش می دانستم این بچه ها زهر خودشان را می ریزند، حتما آنان برداشته اند ، شاید هم خانم برداشته ؛ یک حال اساسی از آنان خواهم گرفت ، ولی باشد ، فعلا که درس دارم باید به کلاسم برسم، عجب چاقوی نازنینی بود اگر پیدا نشود ؟. دسته اش چقدر ظریف بود حالا قلمم را با چه بتراشم .
در را که باز می کند رو به بچه هایش می کند و میگوید: وای بحالتان تا موقعی که ازکلاس بر میگردم چاقویم پیدا نشود .
به کلاس که رسید عبایش را جمع و جور کرد روی منبر نشست ، همین که خواست درس را شروع کند . صدایی به گوشش رسید ، نگاهش را چرخاند ، سر را از میان سرها بالا آمد گفت:آقا چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید بچه ها چه گناهی دارند.
راست می گوید. چرا خودم حواسم نبود، همین که خواست درشس را شروع کند به ناگاه برخود لرزید ، صورتش سرخ شد.
او ، او، او از کجا می دانست ؟ رو می کند به همان شاگردش می گوید: بعد از درس با شما کاردارم .
اصلا نفهمید درس را چگونه تمام کرد، همه که رفتند، او ماند و شاگردش ، کمی خودش را جمع جور کرد و رو به شاگرد گفت : از کجا می دانستی لابد با جایی ارتباط داری ، نکند با امام زمان(عج) هم ارتباط داری؟
شاگرد از سوال استاد جا می خورد ، به هر بهانه ای از پرسش استاد سرباز می زند ، اما استاد ول کن نیست ، ناچار می شود جریان تشرفش را بگوید .
استا رو میکند به شاگردش و با احساس پدرانه می گوید :این بار که خدمت امام زمان (عج الله) مشرف شدی بگواگر صلاح می دانند چند دقیقه ایی اجازه تشرف بدهند.
به خانه که بر می گردد دل تو دلش نیست . روزها می گذرد، منتظر جواب است، با خود می گوید بروم ازاو بپرسم به آقا گفت یا نه ولی اگر جواب منفی باشد چه؟ آبرویم می رود بگذار خودش بگوید چند روز دیگر هم روی این روزها .
آه چه روزهای کشنده ای این انتظار دارد مرا می کشد دیگر طاقت ندارم ، بی خیال آبرو ، بعد از درس از او می پرسم .
درس که تمام شد نفسش به شماره می افتد، هر طوری شده خود را به شاگرد می رساند ، می گوید : پیامم را رساندی ؟
طلبه، این پا و آن پا می کند و از جواب طفره می رود ولی مجبور می شود و می گوید: بله به آقا گفتم
امام زمان (ع) فرمودند: لازم نیست ماچند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم . شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم.
اقتباس از بیانات آقای بهجت (ره)
منابع : سید مهدی شاعی به سوی محبوب
به ما نگفتند
گفتند: تو که بیایى خون به پا مى کنى، جوى خون به راه مى اندازى و از کشته پشته مى سازى و ما را از ظهور تو ترساندند. درست مثل اینکه حادثهاى به شیرینى تولد را کتمان کنند و تنها از درد زادن بگویند. ما از همان کودکى، تو را دوست داشتیم . با همه فطرتمان به تو عشق مىورزیدیم و با همه وجودمان بى تاب آمدنت بودیم. عشق تو با سرشت ما عجین شده بود و آمدنت ، طبیعىترین و شیرین ترین نیازمان بود. اما ... اما کسى به ما نگفت که چه گلستانى مى شود جهان ، وقتى که تو بیایى. همه، پیش از آنکه نگاه مهرگستر و دستهاىعاطفه تو را توصیف کنند، شمشیر تو را نشانمان دادند. آرى ، براى اینکه گلها و نهالها رشد کنند، باید علفهاى هرز را وجین کرد و این جز با داسى برنده و سهمگین ، ممکن نیست. آرى ، براى اینکه مظلومان تاریخ ، نفسى به راحتى بکشند، باید پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاک مالید و نسلشان را از روى زمین برچید. آرى ، براى اینکه عدالت بر کرسى بنشیند،باید سریر ستم آلوده سلطنت را واژگون کرد و به دست نابودى سپرد. و اینها همه ، همان معجزهاى است که تنها از دست تو برمىآید و تنها با دست تو محقق مىشود. اما مگر نه اینکه اینها همه مقدمه است براى رسیدن به بهشتى که تو بانى آنى . آن بهشت را کسى براى ما ترسیم نکرد. کسى به ما نگفت که آن ساحل امید که در پس این دریاى خون نشسته است، چگونه ساحلى است؟! کسى به ما نگفت که وقتى تو بیایى: پرندگان در آشیانههاى خود جشن مى گیرند و ماهیان دریاها شادمان مىشوند و چشمه ساران مى جوشند و زمین چندین برابر محصول خویش را عرضه مىکند. (1) به ما نگفتند که وقتى تو بیایى: دلهاى بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت مى کنى و عدالت بر همه جا دامن مى گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ریشه کن مىکند و خوى ستمگرى و درندگى را محو مىسازد و طوق ذلت بردگى را از گردن خلایق برمى دارد. (2) به ما نگفتند که وقتى تو بیایى: ساکنان زمین و آسمان به تو عشق مى ورزند، آسمان بارانش را فرو مى فرستد، زمین ، گیاهان خود را مىرویاند... و زندگان آرزو مىکنند که کاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقیقى را مىدیدند و مىدیدند که خداوند چگونه برکاتش را بر اهل زمین فرو مىفرستد. (3) به ما نگفتند که وقتى تو بیایى: همه امتبه آغوش تو پناه مىآورند همانند زنبوران عسل به ملکه خویش. و تو عدالت را آنچنانکه باید و شاید در پهنه جهان مى گسترى و خفتهاى را بیدار نمى کنى وخونى را نمى ریزى. (4) به ما نگفته بودند که وقتى تو بیایى: رفاه و آسایشى مىآید که نظیر آن پیش از این ، نیامده است. مال و ثروت آنچنان وفور مىیابد که هر که نزد تو بیاید فوق تصورش ، دریافت مىکند. (5) به ما نگفتند که وقتى تو بیایى: اموال را چون سیل، جارى مىکنى ، و بخشش هاى کلان خویش را هرگز شماره نمى کنى. (6) به ما نگفتند که وقتى تو بیایى: هیچ کس فقیر نمىماند و مردم براى صدقه دادن به دنبال نیازمند مى گردند و پیدا نمى کنند. مال را به هر که عرضه مى کنند، مى گوید: بىنیازم. (7) اى محبوب ازلى و اى معشوق آسمانى! ما بىآنکه مختصات آن بهشت موعود را بدانیم و مدینه فاضله حضور تو را بشناسیم،تو را دوست مىداشتیم و به تو عشق مىورزیدیم. که عشق تو با سرشتها عجین شده بود و آمدنت طبیعى ترین و شیرین ترین نیازمان بود. ظهور تو بى تردید بزرگترین جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خیر خواهد کرد. کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد هرکه اقرار بدین حسن خداداد نکرد پىنوشتها: 1. پیامبر اکرم صلىالله علیه و آله و سلم:فعند ذلک تفرحالطیور فى اوکارها و الحیتان فى بحارها و تفیضالعیون و تنبتالارض ضعف اکلها: ینابیع المودة، ج 2، ص136. 2. پیامبر اکرم صلىالله علیه و آله و سلم: یفرجالله بالمهدى عنالامه، بملا قلوبالعباد عبادة و یسعهمعدله، به یمحقالله الکذب و یذهبالزمان الکلب و یخرج ذلالرق من اعناقکم: بحارالانوار، ج51، ص 75. 3. پیامبر اکرم صلىاللهعلیه و آله و سلم: یحبه ساکنالارض و ساکن السماء و ترسل السماء فطرها و تخرج الارض نباتها. لاتمسک منه شیئا، یعیش فیهم سبع سنیناو ثمانیااو تسعا. یتمنىالاحیاءالاموات لیروالعدل والطمانینه و ماصنعالله باهلالارض من خیره: بحارالانوار، ج 51، ص 104. 4. پیامبر اکرم صلىالله علیه و آله و سلم: یاوى الىالمهدى امته کمال تاوى النحل الى یعسوبها و یسیطرالعدل حتى یکونالناس على مثل امرهمالاول . لایوقظ نائما و لا یهریق دما: منتخبالاثر، ص 478. 5. پیامبر اکرم صلىالله علیه وآله وسلم: تنعم امتى فى دنیاه نعیما لم تنعم مثله قط. البر منهم والفاجر والمال کدوس یاتیهالرجل فیحثوله: البیان ، ص173. 6. پیامبر اکرم صلىاللهعلیه وآله وسلم: یفیضالمال فیضا و یحثوالمال حثوا و لایعده عدا:صحیح مسلم، ج 8، ص 185. 7. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم: یفیض فیهم المال حتى یهم الرجل بماله من یقبله منه حتى یتصدق فیقولالذى یعرضه علیه: لا ارب لى به: مسنداحمد ، ج 2، ص 530. سید مهدی شجاعی |
.: Weblog Themes By Pichak :.